سلام نی نی مامانی این چند روزی یعنی از جمعه تا امشب درگیر عروسی سینا بودیم! بالاخره تموم تموم شد البته تا شما بخوای به دنیا بیای احتمالا سینا نی نی داره و ازت کلی بزرگتره! اصن عجیبه! اما همچین دلم نخواست عروس بشم. منم که طبق معمول از لباسم راضی نبودم! دیگه جایی نبود ک واس لباس نگشته باشم! - پیش بابایی هم دیگه جرات نمیکنم بگم لباسم خوب نبود و از این حرفا؛ زیاد گفتم بهش- باباجونیتم رفته قزوین خونه خاله جون چند روزی هست. دیگه موندیم خودم و خودت x برای بابایی: دلتنگ که میشوم تنها پناهم عکس توست چقدرخوب نگاهم میکنی...