برای نـی نـی ای که هنوز بوجود نیومده!

از مامان به نــی نــی:

خب یکم حرف بزنــــم. دارم از اینترنت میگردم کلی  مدل لباس بافتنیای خوشگل برات گرفتم. اما هیچکدومو بلد نیستم ببافم دوسال پیش کلی تلاش کردم فقط یه شال گردن کوچولو برا نلیسا بافتم     راســـــــتی: بابایی ماکارونی خیلی دوست داره! مخصوصا ته دیگشو! اگه توهم مثل بابایی بشی؛ من شاهد چنین صحنه ای خواهم بود!     ...
17 مرداد 1392

گزارش 16.مرداد.1392

امروووووز   رفتم ته کیفمو دیدم یه هزارتومنی بود با دو 500 تومنی!!! یعنی در این حد بی پول شدم!!!   نــفـقـمو* که باباجون نمیده   (* نـفـقـه: یعنی چطور بگم یعنی پولی که بابایی باید بابت خرج من بهم بده! البــــته!!!!! در صورتی که من باهاش زندگی کنم ! ) خب! دیدم خیلی اوضاع خرابه امروزم که کلاس خبرنگاری دارم و 20000ریال پول نقد! ته کارتمم 25000ریال بود! از خواب که بیدار شدم دیدم باباییم بهم زنگ زد برو تو کارتت 100تومن ریختم خانم بی پول   اصن انگار بهش الهام شده بود.  روحم شاد شد . اما زیاد دووم نیوورد گفت تا یخ ماه و نیم دیگه نگهدار! نمیدونم داشت مسخره م میکرد؟ یهو میگفت تا آخر تابستون خیال خوشو راحت ...
17 مرداد 1392

ادامه حرف سوم با تاخیر:

منـــم کـــهــ تازه از خـــواب بیــدار شــده بودم و منـــگ !!!! گفتم اذیت میکنی؟؟ گفت نه. خعـــلی ناراحت شدم. گفت اعصابم خورده بـــای! منم گفتم مواظب خودت باش. بعد چند دقیقه دلــم طاقت نیاورد. بقیه ادامه مطلب... گفتم غصه نخور حرفم چرند بود امـــا چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسید . دیگه حرفی نشد تا 12 شب! بداخلاق بود!  - خب ناراحت بود دیگه. منم مثل همیشه امیدوارم صبور بمونم ؛ اوی نـی نـیِ اگه دختر شدی میکشمت مثل من بشی * خشم مامانـــی !* - خــــب ! بگذریم! فلشته ی مــامــانـی ، بــابــایـی معمولا چیزایی که میخوام بهش بگم رو حدس میزنه و درستم میگه! – یاد بگیر! دو روز دیگه پسر شدی باید بلد باشی - . بهش گفتم:&...
17 مرداد 1392