برای نـی نـی ای که هنوز بوجود نیومده!

گزارش 16.مرداد.1392

1392/5/17 17:20
نویسنده : مامانی آینده
301 بازدید
اشتراک گذاری

امروووووز

niniweblog.com

 

رفتم ته کیفمو دیدم یه هزارتومنی بود با دو 500 تومنی!!! یعنی در این حد بی پول شدم!!!   نــفـقـمو* که باباجون نمیدهناراحت  (* نـفـقـه: یعنی چطور بگم یعنی پولی که بابایی باید بابت خرج من بهم بده! البــــته!!!!! در صورتی که من باهاش زندگی کنم ! نیشخند )

خب! دیدم خیلی اوضاع خرابه امروزم که کلاس خبرنگاری دارم و 20000ریال پول نقد! ته کارتمم 25000ریال بود!

از خواب که بیدار شدم دیدم باباییم بهم زنگ زد برو تو کارتت 100تومن ریختم خانم بی پول نیشخند  اصن انگار بهش الهام شده بود.  روحم شاد شد نیشخند . اما زیاد دووم نیوورد گفت تا یخ ماه و نیم دیگه نگهدار! نمیدونم داشت مسخره م میکرد؟ یهو میگفت تا آخر تابستون خیال خوشو راحت میکرد.

هیچی دیگه قرار شد باباحسین منو ببره – بابامو میگم! فعلا بگو باباحسین تا با بابایی یه فکری برای صداکردن پدر و مادرمون کنیم- منم که کلا روح و روانم شاد شد!

حدود ساعت 2وربع بود که داشتم لباس میپوشیدم برای کلاس یه سرم رفتم نیم ببینم چه خبرا؟ آخه منو بابایی دو روز بود تلگرافی باهم صحبت میکردیم! یعنی من بودم بابانبود و بابا بود و من نبودم! ناراحت

دیدم بابایی هست گفتم بوی خوشبو میاد نگو بابایی حمام بوده موهاش خوشبو شده بود خیال باطل

گفت نگا چه موهام خوشبوءمژه

منم گفتم حمام بودی؟

گفت آره

niniweblog.com

گفتم بیا بوس کنم  ماچ

یکمی حرف زدیم درباره صندوف انتخابات139 رشت که مفقود شده بود و 2-3 روزه پیدا شده! بعد گفتم دیرممممم شد و رفتم.

آهــــــان! اینو نگفتم

مثل اینکه بابایی وام 14 تومنی خرید مبل برنده شده!  امروزم گفت فردا بریم ازدواج کنیم! منم که پررو گفتم میخوام درس بخونمخجالتخخخخخ. برم بگم واس جهاز نی نی اگه دختر شد بذاریم کنار! یه همچین مامان دیوونه ای داری!بغل

 

اینا رو تا کلاس شروع بشه حدود ساعت 2و50 بهم گفتیم.  آمــــآ  نیم ساعت تو نیم چیکار میکرد؟؟؟ خنثی

یکممم گزارش کلاسو براش تشریح کردم! خودش میدونه .اصن مگه فضولی میخوای بدونی؟ بی ادب.

 

بعد استاد که هنوز فامیلیشو نمیدونم اومد و منم رفتم.

 

تاااااااااااااااا الان که مینویسم ساعت 00:41 نیمه شب 17.مرداد.1392 و منتظر باباییم.ابرو

 

امشب که اومده بودم اینجا دیدم بابایی دوتا پست گذاشته، بین نماز مغرب و عشا رفتم تو فکر که یه نی نی که تو شیمک من الان انقدیه ( . ) اون کوچولوهه، چطوری میتونه مراقب من باشه؟؟ حرفایی میزنه باباییهانیشخند

 

خب خسته شدمممم.

من سعی مبکنم هرروز گزارشارو برات بنویسم اما همه رو باهم میذارم.

حــالا وقت لالاء. اصن چه معنی میده نی نی تااین موقع بیدار باشه خنثی

بوسم کن برو لالا زود!

باباییتم که هنوز نیومد!

اوووووووووممممممم بووووووووسسسسس شب بخیل علوسک مامان. دوست دارم.

 

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

تبادل لينک
17 تیر 93 6:52
سلام من زياد به وبلاگت سر ميزنم مطالبت جالبه لطفا بيشتر مطلب بزار چون ميبينم براي وبلاگت زحمت ميکشي اينو هم بهت ميگم برو به اين سايتي که ادرسشو رو گزاشتم و ازش لينک بگير رايگان بازديدت زياد ميشه من گرفتم خوب بود -----