ادامه حرف سوم با تاخیر:
منـــم کـــهــ تازه از خـــواب بیــدار شــده بودم و منـــگ !!!!
گفتم اذیت میکنی؟؟
گفت نه.
خعـــلی ناراحت شدم. گفت اعصابم خورده بـــای!
منم گفتم مواظب خودت باش. بعد چند دقیقه دلــم طاقت نیاورد.
بقیه ادامه مطلب...
گفتم غصه نخور حرفم چرند بود امـــا چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسید . دیگه حرفی نشد تا 12 شب! بداخلاق بود! - خب ناراحت بود دیگه. منم مثل همیشه امیدوارم صبور بمونم ؛ اوی نـی نـیِ اگه دختر شدی میکشمت مثل من بشی * خشم مامانـــی !* -
خــــب ! بگذریم!
فلشته ی مــامــانـی ، بــابــایـی معمولا چیزایی که میخوام بهش بگم رو حدس میزنه و درستم میگه! – یاد بگیر! دو روز دیگه پسر شدی باید بلد باشی - .
بهش گفتم: بپرســا !
گفت: چی؟!
گفتم نمیدونــی؟ گفت نه، کــلاس داشتی؟
گفتم آره چهارشنبه.
گفت خب؟ گفتم هیچی. . .
گفت * باشه!*
. – نی نی من از باشه گفتن بدم میـــااااااد نگو نگفتی-
بعدش کرد.
گفتم بوس نکن گفت: چــرا؟
گفتم نمیخوام . 2باره
. – من خودم قاطی! گوش اوچولوتو بیار مامانی : داشتم ناز میکردم حس ناز کردمو پروند –
گفتم بوسم ن ک ن .
بعد 6 دقیقه گفتم بگم؟؟ دیدم رفــــت!!!!
تو بودی اعصابت خورد نمیشد؟؟ -- حالا خودتو حساس نکن هنوز مونده بفهمی مامانی چقدر صبور شده، البته فقط در مورد بابایی اینطورم
هِــــــــــــــــی. . .بیخیال.
اینا رو میگم نبینم یه روزی خدایی نکرده به بابا بی احترامی کنیها با همین دستایی که دارم مینویسم میزنم پشت دهنت
خب بسه دیگه!
بیا بوست تنم لالا تن خوافالو. مثل بابایی خوافالویی! اووووووووووومممممممممممااااااااااچچچچچ آخیش.
شبت ناز نی نی بوجود نیومده من.